124 این موجود سخت جون دوپا

ساخت وبلاگ
بچه که بودیم یکی از تفریحات سالممون! این بود که لونه مورچه ها رو ببندیم به آب؛ یادتونه؟ بعد کیف کنیم که همشون میریزن بیرون! خدا از سر تقصیراتمون بگذره :| دیگه وارد جزییات اعمال شاقه بعدش نمیشم... نمیدونم نفرین کدوم مورچه توی کدوم سرزمین ما رو گرفته که از یک ماه به عید همه میریزن تو خیابون! یعنی ملت همه بدون لباس و پا برهنه بودن تا حالا؟! الهی من بمیرم!! من ا 124 این موجود سخت جون دوپا...ادامه مطلب
ما را در سایت 124 این موجود سخت جون دوپا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earameeesh8 بازدید : 18 تاريخ : جمعه 10 فروردين 1397 ساعت: 5:15

سال نوی همه وبلاگ نویسان (بخونید هنرمندان عزیز) مبارک و پر از اتفاقات خوب و خیر باشه ان شاء الله. خیلی وقته ننوشتم یعنی بارها خواستم اما از اونجا که بخش قبلی قلب بود با کشیک های یک شب درمیونش اجازه هیچ حرکت اضافه ای نمی داد و صد البته ما را به سخت جانی خود این گمان نبود که قلب تموم شه و هنوز زنده باشیم :) هی تو رفت و آمدا مردمو در تکاپوی خرید و اشتیاق عید بب 124 این موجود سخت جون دوپا...ادامه مطلب
ما را در سایت 124 این موجود سخت جون دوپا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earameeesh8 بازدید : 39 تاريخ : جمعه 10 فروردين 1397 ساعت: 5:15

می گفت پسر خیلی خوبی بوده اما وقتی اومده خواستگاریش که با شوهرش اینا عملا قرار نامزدی گذاشته بودن. خیلی خانم بود. جز خوبی زندگی و شوهرش هم چیزی نمی گفت اینجای صحبتاش که میرسید زل میزدم تو چشاش ببینم ردی از حسرت هست یا نه. اما نبود. میگفت اون خیلی پسر خوبی بود من هرجور فکر میکنم لیاقتشو نداشتم. بعد انگار تردید تو نگاهمو میفهمید میگفت: ببین تو وقتی یک ساعت یا 124 این موجود سخت جون دوپا...ادامه مطلب
ما را در سایت 124 این موجود سخت جون دوپا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earameeesh8 بازدید : 19 تاريخ : جمعه 10 فروردين 1397 ساعت: 5:15

مثل حس دل درد و اسپاسم شدید روده ها بعد از خوردن چند تا دونه پسته بادوم؛ یا مثلا شبیه وقتایی که یه غذای لذیذ خوردی اما دل و رودت بهم ریخته و همه رو بالا آوردی زار و نزار افتادی گوشه تختت؛ یا مثل زمانی که بعد از مدتها رفتی تو طبیعت نفس عمیق بکشی و یه دل سیر رقص رنگها رو نگاه کنی اما یه زنگ تلفن بی موقع دنیا رو روسرت خراب میکنه؛ یا شبیه دختر بچه ای با پیرهن ت 124 این موجود سخت جون دوپا...ادامه مطلب
ما را در سایت 124 این موجود سخت جون دوپا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earameeesh8 بازدید : 28 تاريخ : جمعه 10 فروردين 1397 ساعت: 5:15

آخر هفته گذشته رو چگونه گذراندم؟ خب! به نام خدا! به خفه کردن خودم با فیلمای مختلف و خوابیدن و حال مزخرف. یک این هفته اما کولاک بود:) بعضی وقتا اینکه اطرافیان ادم به زوووور اونو از لاک تنهایی بکشن بیرون واقعا نعمتیه. دوشنبه بعد از کشیک با زبون روزه بی جون (ریا نباشه :دی) افتاده بودم رو تخت که ز جون زنگ زده میگه حالم خوب نیس بیا بریم بیرون! همون اول یه گلدون ناز بهم هدیه داد. از ذوق زیادی همش میپرسیدم "واااااااااااای نگوووو واسه منه؟" و دائم تکرار میکردم "خیلی خوشگله...من همیشه دلم میخواست بهم گلدون هدیه بدن". قرار بود اون خرید کنه حالش جا بیاد اما من بودم که از هر مغازه یه چیز برداشتم:) بعدم که اذونو گفتن و منم همون بیرون یه افطار حسابی کردم( البته با زور دوست جان وگرنه که ما اشتها نداشتیم:دی). این دیدار صمیمانه ساده رو برای حال من یه چیزی در مایه های اوور دوز رو در نظر بگیرین. طفلی از دهنش پرید گفت امشب ساعت 10 ما میخوایم بریم سینما فیلم جشنواره ... منم معطلش نکردم گفتم میخواید منم باهاتون بیام؟! استقبال کرد و تازه دعوتم کرد تا قبل از فیلم یه سر بریم خونشون. من که روز عادیش با هزار جور برنامه قبلی یک در هزار میرفتم خونشون، چشم وا کردم دیدم که تو خونه ام و با یه انرژی خوب مخ زن و شوهرو کار گرفتم:) سینما و تحیل های کال قبل از فیلم هم چسبید. فیلمش خوب بود، حتی اگه خوب هم نبود مهم نبود 124 این موجود سخت جون دوپا...ادامه مطلب
ما را در سایت 124 این موجود سخت جون دوپا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earameeesh8 بازدید : 25 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 14:11

چند وقتی میشه که خانم دکتر شین.ه جزء آدم های بزرگ زندگی من شده. شاید خودش ندونه چقدر دوسش دارم(هرچند با اصرار من توی رفتارام تقریبا محاله) اما این واقعیت رو نمیشه انکار کرد که مریضاشم خیلی دوسش دارن. قبلا شنیده بودم وقتی کسی عزیز دل خدا میشه، خدا محبتشو تو دل همه میندازه اما الان واقعا دیدم. خب پزشک خوب کم نداریم خدا حفظشون کنه ولی اینکه تموم شبانه روز کسی خودشو وقف خدا کنه کمتر دیده بودم. باید روحتو خیلی بزرگ کرده باشی که تو هر لحظه با هر مریض فقط و فقط به صلاح و بهترین انتخاب مریض فکر کنی و مسائل مالی برات بی اهمیت باشه، بالاتر از این: برای مریض حتی توی اتاق عمل وقت ویژه بذاری باهاش صحبت کنی آرومش کنی و بازم بالاتر... شب و نصفه شب بیدارت کنن بدخواب بشی و کمترین گله ای نداشته باشی و نگاهت این باشه که خوشحالم کار مریضا رو میتونم انجام بدم. موارد زیادی هست دیگه دونه دونه نمیگم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. کشیک دیشبم یه اتفاقاتی افتاد که دلخور شدم میخواستم امروز شکایتمو پیش استاد شین.ه ببرم. تو درمونگاه مریضاشو که بعد از پنج ساعت تموم کردیم خواستم مقدمه چینی کنم با لبخند و خجالت گفتم من شرمنده ام استاد دیشب هی مجبور شدم زنگ بزنم. بعدم که دستامو جلو صورتم گرفتم و گفتم من شطرنجی! خندید... گفت نه عیبی نداره تازه فقط هم شما نبودین که! گفتم وای بازم بود؟! و سرمو باز با خجالت و لبخ 124 این موجود سخت جون دوپا...ادامه مطلب
ما را در سایت 124 این موجود سخت جون دوپا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earameeesh8 بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 3:04

  یاد گرفتم قبل از هرکاری، قبل از شروع هر مسیری، پا گذاشتن تو هر راهی، مشورت بگیرم از هرکسی تجربه شو داره. اندر محسنات استفاده از تجارب دیگران همین بس که آدم لااقل حواسشو نسبت به اشتباهات رایج جمع میکنه و... . نمیدونم چرا بعضی آدما اصرار دارن توی مشورت دادناشون اینقدر پیاز داغ رو زیاد کنن. قبل از ورود به بخش زنان چه ها که درمورد پرسنل نگفته بودن چه مصائبی که از کشیک ها وکارهای سنگین تو ذهن من نساخته بودن...البته نه اینکه از دم مزخرف باشه ولی جریان همون پیاز داغه که خدمتتون عرض کردم! یه جوری بخش زنان منو ساخته که جدای از مسائل حرفه ای و تخصصی کاملا احساس میکنم از نظر اجتماعی بزرگ شدم. به قول قدیمیا هر آدمی یه قلقی داره اینو هیچ وقت نباید یادمون بره. فشارهای مالی و مسائل خانوادگی از یه طرف و مشکلات زندگی تو شهر شلوغی مثل تهران هم از طرف دیگه، از ما آدمای کم حوصله و حساسی ساختن که در هر شرایطی فقط داریم ساعت های روز رو تحمل میکنیم بلکه زودتر تموم شه. شاید در مورد بقیه این درست نباشه شاید شما خیلی روحتون رو بزرگتر از این حرفا بار آورده باشین اما من و بعضی آدمای اطرافم هنوز همینیم. توی این یک ماه و نیم گذشته اما، سعی کردم اوضاع رو کمی عوض کنم. البته اینم بگم که واقعا به قصد تغییر روحیات خودم نبود و شاید بشه گفت یه جور توفیق اجباری بود که نصیبم شد. از چهار تا اینترنی که در حال حاضر بخش ز 124 این موجود سخت جون دوپا...ادامه مطلب
ما را در سایت 124 این موجود سخت جون دوپا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earameeesh8 بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 3:04

 امروز اولین برف که رسید ناخودآگاه دوس داشتم کلیییی لباس گرم بپوشم کلاهمو بذارم، شال گردنمو بردارم و باعجله مثل همه دختر و پسرای سئول بریم سمت برج نامسان! اما شهرمون برج نامسان نداشت تو هم که نبودی من ولی لباسامو تن کردم و رفتم زیر برف... بیا بریم رامن بخوریم! قفل های عشق توی برج نامسان بزنیم و... اصلا بیا بریم یه جای دیگه، یه شهری که هنوز اولین برف نیومده باشه و خاطرات رو از نو طرح بزنیم هوم؟ چاییامون سرد میشه دیر نکنیا... زینب میگه بذار کنار اون گوشی رو بیا فال بگیریم میگم باشه اومدم چند دیقه بعد میبینم داره فرش رو گاز میزنه، میگه نمیخواد اصن فال بگیریم حافظ اعصاب ندارهببین چی اومده: الا ای آهوی وحشی کجایی؟! +بعضیا بودن اما دیگه رفتن. باید بگم بودنتون و دنبال کردن این وبلاگ افتخار من بود هرچند فرصت برای قدر دانی و بیانش کم بود.سلامت و موفق باشید. 124 این موجود سخت جون دوپا...ادامه مطلب
ما را در سایت 124 این موجود سخت جون دوپا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earameeesh8 بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 3:04

در ادامه ی پست "اولین برف"؛ شما هم مثل من بشنوید و حظ ببرید:)

all of me

دانلود


+متن و ترجمه فارسی در ادامه مطلب...

ادامه مطلب
124 این موجود سخت جون دوپا...
ما را در سایت 124 این موجود سخت جون دوپا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earameeesh8 بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 3:04

اگه خواستید غرب کشور به سمت ایلام و کرمانشاه بیاید لطفا زمینی نیاید. اگه اومدید با اتوبوس نیاید. اگه با اتوبوس اومدید لااقل محرم نیاید... که جاده رو نگاه میکنی کیلومتر به کیلومتر میگه چیزی به کربلا نمونده، همسفرا همه مسافر سرزمین عشق و تو... و تو نیستی... محرم بهترین زمان برای مرور اهداف زندگیه. چیکار داری میکنی فاطمه؟ کجا قراره بری؟ بارتو اگه سبک نکنی شاید هرگز نرسی...به قول معروف: در عشق اگرچه منزل آخر شهادت است / تکلیف اول است شهیدانه زیستن. امروز روز پیروی عاشقانه و تام از امام زمانه. اگه نخوندید کتاب سقای آب و ادب سید مهدی شجاعی رو از دست ندید. نثر شیوا و روان این کتاب با روایت های تاریخی با ظرافت و احساس دقیقا چیزیه که مخاطب بهش نیاز داره و به خوبی نویسنده از پسش بر اومده. قسمتی از فصل های کتاب سقای آب و ادب: عباس عباس من به طفیلی حسین آمده ام وبه عشق حسین زیسته ام .من آمدم که عاشقی رابه تجلی بنشینم من آمدم که دوست داشتن را معنا کنم اما آسمان عشق حسین بلند تر از آن است که پرنده عاشقی چون من بر آستان عظمتش بال ارادت بسازد .بزرگترین موهبت خدا در حق من این است که به من رخصت داده تا حسین رادوست داشته باشم وعاشق حسین باشم .عباس مَشک را بردوش می اندازد دودست به زیر آب مبرد وفرا می آردها پیش روی چشم عجبا این تصویر اوست یا حسین ؟!عباس سکینه عباس برای حسین فقط یک سردار نیست یک فرمانده 124 این موجود سخت جون دوپا...ادامه مطلب
ما را در سایت 124 این موجود سخت جون دوپا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earameeesh8 بازدید : 20 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 6:58